دنبال کننده ها

با پشتیبانی Blogger.

postheadericon به بهانه جائزه اسکار برای جدائی نادر از سیمین و پیدا شدن مار افعی در لیبرتی-علیرضا یعقوبی

بنا به نوع شغلم روزانه پیگیر اخبار جاری هستم. اخبار از هر نوعی از خبر جائزه اسکار برای فیلم "جدائی نادر از سیمین" تا تظاهرات اعتراضی در افغانستان و پاکستان علیه آتش زده شدن قرآن در پایگاه نیروهای آمریکائی بگرام. منابع خبریم طیف وسیعی از سایتهای مختلف داخلی و خارجی هستند. از سایت بی بی سی گرفته تا سایتهای داخل کشور و سایت های اپوزیسیون از جمله همبستگی ملی. 

در خبرها آمده بود که در کمپ لیبرتی واقع در جنوب بغداد که هم اکنون 400 تن از مجاهدین در آن زندگی می کنند چند مار افعی پیدا شده است. عکس هائی هم از یکی از مارهای افعی هم در سایت همبستگی ملی در کنار اطلاعیه شورای ملی مقاومت در همین رابطه گذاشته شده است. از آنجائیکه یکی از منابع خبریم سایت بالاترین بخاطر تنوع مطالبش می باشد سری هم به این سایت زدم و خبر مربوط به پیدا شدن مارهای افعی در کمپ لیبرتی عنوان یک پست بود. آنچه که توجهم را به خود جلب کرد نظر یکی از نقد کنندگان بود که بدون توجه به محتوای پست اعلام نموده بود که خوب بهتر است که در این پست فکاهی درازای این مار را هم عنوان می کردند؟!!. لحظه ای بخود فرورفتم.

نمی توانم خوشحالیم را از کسب جائزه اسکار توسط یک فیلم ایرانی ابراز نکنم با این پیش فرض که هنرمندان ایرانی برای گذشتن از دیوار بلند سانسور در اداره ممیزی وزارت ارشاد رژیم آخوندی با چه موانعی مواجهند. یاد و خاطره دکتر غلامحسین ساعدی را زنده می دارم با نمایشنامه معروف "اتللو در سرزمین عجایب". همانگونه که نمی توانم تاسف عمیقم را از آنچه که بر هموطنانم در کمپ لیبرتی می گذرد دریغ دارم. یاد شعر سعدی بنی آدم اعضای یکدیگرند افتادم تا آن شعر معروف برتولت برشت. براستی جامعه ایرانی دارد به کجا می رود؟ دشمنی های سیاسی تا کجا حتی انسانیت را از ما گرفته است؟. اشتباه نشود بنده مخالف نقد و انتقاد از هیچ جریان سیاسی نیستم . اصلا برای برقراری دمکراسی و اینکه همه بتوانند منویات و نظرات خود را آنگونه که هست بیان کنند با دو دیکتاتوری مبارزه کرده ام و بهای آن را به اندازه خود پرداخته ام. مجاهدین هم نه به وحی منزل وصلند و نه فرزند پیامبرند که تازه اگر هم بودند شعر معروف پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد هنوز در گوشم زنگ می زند. اما چه شده که من ایرانی در مخالفت با یک گروه و جریان سیاسی حتی حاضرم که هموطنم در بیابانهای یک کشور دیگر با گزیدگی از یک مار افعی کشته شود تا شاید رضایت درونیم فراهم آید!!. 

گشت و گذاری به درونم زدم. همواره به دوستانم گفته ام که در عنفوان جوانی از کوچه مجاهدین گذشتم. سالها طول کشید تا فهمیدم که من اینکاره نیستم. اصلا مبارزه مسلحانه با فیزیولوژی من انطباق ندارد. حتی بلحاظ جسمی توانائی حمل اسلحه را هم ندارم. حاضر نیستم بهای یک مبارزه تمام عیار را با تمام پرداختهائی که از زندگی خود داشتم به تمام و کمال بپردازم. راحت خود را کنار کشیدم. خوب در نقطه جدائی کسی خواست تلنگری به درونم بزند. خوب فلانی تا به اینجا که رسیده ای خلق الساعه نبوده است. تا رسیدن به این نقطه آگاهی دینی هم داری. نمی خواهی ادای دین کنی؟ حتما خیلی با درونم جنگیده بودم تا به این نقطه رسیده بودم و شاید خیلی پوست کلفت بودم و یا نه در درونم آب شدم اما در جواب سوال ساده تلنگر زننده به صغری و کبری بافتنی مشغول شدم که برای تلنگر زننده ناشناخته نبود اما مبارزه هست و در مبارزه نمی تواند اجباری در کار باشد. خدمت سربازی که نیست. باید آگاهانه و مختارانه راهت را انتخاب کنی. راهی که پرداخت بهای سنگین را بدنبال دارد که گذشتن از جسم و جان در برابر آن بسیار ساده و آسان است. کسانی که با مجاهدین کار کرده اند معنی حرفهایم را می فهمند. باید هفت شهر عشق عطار را در مبارزه ای دائم با درون و موانع بازدارنده خود درنوردید. توانائی بالائی را طلب می کند. قبل از اینکه با موانع اجتماعی بجنگی باید از موانع و سدهای درونی خود بگذری. خوب جذر و مدها هم در مواضع سیاسی کم نیستند. مگر در یک دریای آرام داریم شنا می کنیم؟ دشمن است و هزار دسیسه و نیرنگ. هزاران ترفند که برخورد نظامی در برابر آنها اصلا قابل مطرح کردن نیست. باید در برابر سیاست استمالت و مماشات موضع بگیری. در برابر یک دنیا که دارند خلاف واقع عمل می کنند و باید با همه درگیر شوی. خوب معلوم است که همه اینها باعث زیگزاگ هائی در مواضع هر گروه و سازمان سیاسی می شود. تازه مگر ما در زندگی فردی خود کم دچار اشتباه می شویم تا در زندگی اجتماعی این یا آن گروه سیاسی شاهد هیچ اشتباهی نباشیم؟!!. 

از طرف دیگر این جریان سیاسی که داریم با آن مخالفت می کنیم حقوق چه کسی را نفی کرده است؟ آیا قدرت سیاسی را قبضه کرده و به دیگران در قدرت اجازه نداده است که ابراز عقیده و وجود کنند؟ خوب در تاریخچه این گروه که چیزی جز مبارزه با دو دیکتاتوری بچشم نمی خورد. مبارزه هم قانونمندی خودش را دارد. خارج از ذهن و نظر این یا آن. تازه با همه اینها هم مخالف باشیم آیا تمامی مخالفتها دلیلی می شود که مرگ انسان دیگری را طلب کنیم؟. هدف از این نوشته حتی نقد نظر آن به اصطلاح هموطن هم نیست. 

مسئله اصلی این است که دستهائی در کارند که حتی شعر سعدی بعد از 700 سال در جامعه ای که شاخصه اصلی آن را آگاهی می دانیم تحقق اجتماعی نیابد. جامعه ای متفرق تنها مدنظر دیکتاتور است. اینکه آنقدر در اشکالات درونی خود غرق شویم تا اشکال و مانع اصلی و غده سرطانی را که همانا حاکمیت یک رژیم ددمنش که دشمن ایران و ایرانی است را نادیده بگیریم. 

اتحاد و همدلی اکسیر حیات اجتماعی و مایه نابودی دیکتاتور است. پس او می کوشد تا آنجا که می تواند جامعه را متفرق از یکدیگر نگه دارد. با عمده کردن اشکالات این یا آن گروه و سازمان و حزب سیاسی و حتی انجمن های صنفی. چرا که می داند اگر همدلی و اتحادی در جامعه شکل و نضج گیرد در نهایت اوست که باید جای خود را به آنی سپارد که حیات خود را نه در تفرق بلکه در اتحاد و یگانگی و همدلی اجتماعی جستجو می کند. آنقدر از وسعت دید و نظر برخوردار است که خود را به انتخاب اجتماعی وامی گذارد و ترس و هراس و واهمه ای از انتخاب مردم ندارد چرا که بخود و درون خود اطمینان داشته و با تکیه برخود تلاش دارد که نظر دیگران را بخود و برنامه و راه و مشی اش جلب نماید. او در پلورالیسم و تکثرگرائی سیاسی حیات و آینده خود را تضمین شده می بیند برخلاف دیکتاتور که هیچ عقیده و مرامی جز آنچه که خود می اندیشد را صواب و صلاح ندیده و تمامی هم و تلاش خود را در نابودی دگر اندیشان و تفرق اجتماعی بکار می گیرد. 

نتیجه آنکه در همین نقطه می توان به اتحاد و همدلی اندیشید. جامعه از شعب و گروهها و نظرها و نحله های فکری مختلف تشکیل شده است. باید این "تنوع" که ریشه در "راز آفرینش" دارد را پذیرفت و با قبول تنوع در دیدگاه و اندیشه خود به وحدت در نظر و عمل بر سر منافع ملی اندیشید و انتخاب را به توده مردمی واگذار نمود که نظرشان هر چه باشد اصلح است و نافذ. دفاع از حقوق انسانی 400 مجاهد گردآمده در کمپ لیبرتی می تواند عاملی و مبنائی برای اتحاد و یکدگی در بین اپوزیسیون ایرانی باشد. فارغ از دیدگاه و نظر و اندیشه می توانیم و باید به این مخرج مشترک نهائی برسیم که تنها راه نجات و فلاح جامعه ایرانی همانا دفاع پیگیر از حقوق انسانی یکدیگر است. همانگونه که باید از حقوق نقض شده زندانیان سیاسی و یا حصر شدگان و یا محکومین به اعدام دفاع نمود باید از حقوق انسانهائی که در لیبرتی در خطر هستند دفاع نمود و راه را از همین نقطه بر اتحاد و همدلی گشود.

About Me

گُل فروش خيابان
مشاهده نمایه کامل من