دنبال کننده ها

با پشتیبانی Blogger.

postheadericon به بهانه جائزه اسکار برای جدائی نادر از سیمین و پیدا شدن مار افعی در لیبرتی-علیرضا یعقوبی

بنا به نوع شغلم روزانه پیگیر اخبار جاری هستم. اخبار از هر نوعی از خبر جائزه اسکار برای فیلم "جدائی نادر از سیمین" تا تظاهرات اعتراضی در افغانستان و پاکستان علیه آتش زده شدن قرآن در پایگاه نیروهای آمریکائی بگرام. منابع خبریم طیف وسیعی از سایتهای مختلف داخلی و خارجی هستند. از سایت بی بی سی گرفته تا سایتهای داخل کشور و سایت های اپوزیسیون از جمله همبستگی ملی. 

در خبرها آمده بود که در کمپ لیبرتی واقع در جنوب بغداد که هم اکنون 400 تن از مجاهدین در آن زندگی می کنند چند مار افعی پیدا شده است. عکس هائی هم از یکی از مارهای افعی هم در سایت همبستگی ملی در کنار اطلاعیه شورای ملی مقاومت در همین رابطه گذاشته شده است. از آنجائیکه یکی از منابع خبریم سایت بالاترین بخاطر تنوع مطالبش می باشد سری هم به این سایت زدم و خبر مربوط به پیدا شدن مارهای افعی در کمپ لیبرتی عنوان یک پست بود. آنچه که توجهم را به خود جلب کرد نظر یکی از نقد کنندگان بود که بدون توجه به محتوای پست اعلام نموده بود که خوب بهتر است که در این پست فکاهی درازای این مار را هم عنوان می کردند؟!!. لحظه ای بخود فرورفتم.

نمی توانم خوشحالیم را از کسب جائزه اسکار توسط یک فیلم ایرانی ابراز نکنم با این پیش فرض که هنرمندان ایرانی برای گذشتن از دیوار بلند سانسور در اداره ممیزی وزارت ارشاد رژیم آخوندی با چه موانعی مواجهند. یاد و خاطره دکتر غلامحسین ساعدی را زنده می دارم با نمایشنامه معروف "اتللو در سرزمین عجایب". همانگونه که نمی توانم تاسف عمیقم را از آنچه که بر هموطنانم در کمپ لیبرتی می گذرد دریغ دارم. یاد شعر سعدی بنی آدم اعضای یکدیگرند افتادم تا آن شعر معروف برتولت برشت. براستی جامعه ایرانی دارد به کجا می رود؟ دشمنی های سیاسی تا کجا حتی انسانیت را از ما گرفته است؟. اشتباه نشود بنده مخالف نقد و انتقاد از هیچ جریان سیاسی نیستم . اصلا برای برقراری دمکراسی و اینکه همه بتوانند منویات و نظرات خود را آنگونه که هست بیان کنند با دو دیکتاتوری مبارزه کرده ام و بهای آن را به اندازه خود پرداخته ام. مجاهدین هم نه به وحی منزل وصلند و نه فرزند پیامبرند که تازه اگر هم بودند شعر معروف پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد هنوز در گوشم زنگ می زند. اما چه شده که من ایرانی در مخالفت با یک گروه و جریان سیاسی حتی حاضرم که هموطنم در بیابانهای یک کشور دیگر با گزیدگی از یک مار افعی کشته شود تا شاید رضایت درونیم فراهم آید!!. 

گشت و گذاری به درونم زدم. همواره به دوستانم گفته ام که در عنفوان جوانی از کوچه مجاهدین گذشتم. سالها طول کشید تا فهمیدم که من اینکاره نیستم. اصلا مبارزه مسلحانه با فیزیولوژی من انطباق ندارد. حتی بلحاظ جسمی توانائی حمل اسلحه را هم ندارم. حاضر نیستم بهای یک مبارزه تمام عیار را با تمام پرداختهائی که از زندگی خود داشتم به تمام و کمال بپردازم. راحت خود را کنار کشیدم. خوب در نقطه جدائی کسی خواست تلنگری به درونم بزند. خوب فلانی تا به اینجا که رسیده ای خلق الساعه نبوده است. تا رسیدن به این نقطه آگاهی دینی هم داری. نمی خواهی ادای دین کنی؟ حتما خیلی با درونم جنگیده بودم تا به این نقطه رسیده بودم و شاید خیلی پوست کلفت بودم و یا نه در درونم آب شدم اما در جواب سوال ساده تلنگر زننده به صغری و کبری بافتنی مشغول شدم که برای تلنگر زننده ناشناخته نبود اما مبارزه هست و در مبارزه نمی تواند اجباری در کار باشد. خدمت سربازی که نیست. باید آگاهانه و مختارانه راهت را انتخاب کنی. راهی که پرداخت بهای سنگین را بدنبال دارد که گذشتن از جسم و جان در برابر آن بسیار ساده و آسان است. کسانی که با مجاهدین کار کرده اند معنی حرفهایم را می فهمند. باید هفت شهر عشق عطار را در مبارزه ای دائم با درون و موانع بازدارنده خود درنوردید. توانائی بالائی را طلب می کند. قبل از اینکه با موانع اجتماعی بجنگی باید از موانع و سدهای درونی خود بگذری. خوب جذر و مدها هم در مواضع سیاسی کم نیستند. مگر در یک دریای آرام داریم شنا می کنیم؟ دشمن است و هزار دسیسه و نیرنگ. هزاران ترفند که برخورد نظامی در برابر آنها اصلا قابل مطرح کردن نیست. باید در برابر سیاست استمالت و مماشات موضع بگیری. در برابر یک دنیا که دارند خلاف واقع عمل می کنند و باید با همه درگیر شوی. خوب معلوم است که همه اینها باعث زیگزاگ هائی در مواضع هر گروه و سازمان سیاسی می شود. تازه مگر ما در زندگی فردی خود کم دچار اشتباه می شویم تا در زندگی اجتماعی این یا آن گروه سیاسی شاهد هیچ اشتباهی نباشیم؟!!. 

از طرف دیگر این جریان سیاسی که داریم با آن مخالفت می کنیم حقوق چه کسی را نفی کرده است؟ آیا قدرت سیاسی را قبضه کرده و به دیگران در قدرت اجازه نداده است که ابراز عقیده و وجود کنند؟ خوب در تاریخچه این گروه که چیزی جز مبارزه با دو دیکتاتوری بچشم نمی خورد. مبارزه هم قانونمندی خودش را دارد. خارج از ذهن و نظر این یا آن. تازه با همه اینها هم مخالف باشیم آیا تمامی مخالفتها دلیلی می شود که مرگ انسان دیگری را طلب کنیم؟. هدف از این نوشته حتی نقد نظر آن به اصطلاح هموطن هم نیست. 

مسئله اصلی این است که دستهائی در کارند که حتی شعر سعدی بعد از 700 سال در جامعه ای که شاخصه اصلی آن را آگاهی می دانیم تحقق اجتماعی نیابد. جامعه ای متفرق تنها مدنظر دیکتاتور است. اینکه آنقدر در اشکالات درونی خود غرق شویم تا اشکال و مانع اصلی و غده سرطانی را که همانا حاکمیت یک رژیم ددمنش که دشمن ایران و ایرانی است را نادیده بگیریم. 

اتحاد و همدلی اکسیر حیات اجتماعی و مایه نابودی دیکتاتور است. پس او می کوشد تا آنجا که می تواند جامعه را متفرق از یکدیگر نگه دارد. با عمده کردن اشکالات این یا آن گروه و سازمان و حزب سیاسی و حتی انجمن های صنفی. چرا که می داند اگر همدلی و اتحادی در جامعه شکل و نضج گیرد در نهایت اوست که باید جای خود را به آنی سپارد که حیات خود را نه در تفرق بلکه در اتحاد و یگانگی و همدلی اجتماعی جستجو می کند. آنقدر از وسعت دید و نظر برخوردار است که خود را به انتخاب اجتماعی وامی گذارد و ترس و هراس و واهمه ای از انتخاب مردم ندارد چرا که بخود و درون خود اطمینان داشته و با تکیه برخود تلاش دارد که نظر دیگران را بخود و برنامه و راه و مشی اش جلب نماید. او در پلورالیسم و تکثرگرائی سیاسی حیات و آینده خود را تضمین شده می بیند برخلاف دیکتاتور که هیچ عقیده و مرامی جز آنچه که خود می اندیشد را صواب و صلاح ندیده و تمامی هم و تلاش خود را در نابودی دگر اندیشان و تفرق اجتماعی بکار می گیرد. 

نتیجه آنکه در همین نقطه می توان به اتحاد و همدلی اندیشید. جامعه از شعب و گروهها و نظرها و نحله های فکری مختلف تشکیل شده است. باید این "تنوع" که ریشه در "راز آفرینش" دارد را پذیرفت و با قبول تنوع در دیدگاه و اندیشه خود به وحدت در نظر و عمل بر سر منافع ملی اندیشید و انتخاب را به توده مردمی واگذار نمود که نظرشان هر چه باشد اصلح است و نافذ. دفاع از حقوق انسانی 400 مجاهد گردآمده در کمپ لیبرتی می تواند عاملی و مبنائی برای اتحاد و یکدگی در بین اپوزیسیون ایرانی باشد. فارغ از دیدگاه و نظر و اندیشه می توانیم و باید به این مخرج مشترک نهائی برسیم که تنها راه نجات و فلاح جامعه ایرانی همانا دفاع پیگیر از حقوق انسانی یکدیگر است. همانگونه که باید از حقوق نقض شده زندانیان سیاسی و یا حصر شدگان و یا محکومین به اعدام دفاع نمود باید از حقوق انسانهائی که در لیبرتی در خطر هستند دفاع نمود و راه را از همین نقطه بر اتحاد و همدلی گشود.

postheadericon انحصار قدرت یا تقسیم آن- علیرضا یعقوبی


    • زیر نگاه بهت زده جهانیان بیکباره شاهد فرا رسیدن و اوج گیری قیامهای مردمی در دنیای عرب بودیم. قیامی که "بهار عربی" نام گرفت. از تونس شعله ور شد و دامنه آن مصر را فرا گرفت و در پی آن دریمن و بحرین مردم به قیام برخاستند. قذافی در لیبی از شعله های سوزان قیام در امان نماند و در سوریه متحد استراتژیک رژیم ولایت فقیه در تهران هم اکنون قیام مردمی که خواهان به دست گرفتن حق تعیین سرنوشت خود هستند جریان دارد تا در آینده نزدیک نظام دیکتاتوری که بشار اسد از پدر به ارث برده است در شعله های آتش آن نیست و نابود و خاکستر شود. حقیقتی که روز به روز به واقعیت نزدیک و نزدیکتر می شود.

      اگر هدف غائی و نهائی قیامهای منطقه ای را در مخالفت با "انحصار قدرت" تعریف کنیم نتیجه بلافصل قیامها چیزی جز "تقسیم قدرت" نخواهد بود هر چند که در این یا آن کشور احزابی بطور موقت به قدرت برسند که با روند هدف تغییر یعنی تقسیم قدرت با تفکرات بنیادگرایانه و مذهبی مخالف باشند.

      رژیم حاکم بر تهران که در ابتدا سعی می کرد روند تغییرات بوقوع پیوسته را تفسیر به نفع خود کند وقتی در با موج حرکت آزادیخواهانه مردم سوریه روبرو شد مجبور به عقب نشینی شده و در راستای سرکوب مردم بپا خاسته سوریه به کمک فکری و لجستیکی تنها متحد استراتژیک خود در منطقه روی آورد. اما اگر شاخصه اصلی اندیشه آخوندی را در "وقاحت" و "بیشرمی" تفسیر و تاویل کنیم در می یابیم که آخوند های "گاو چاله دهان" بقول ستاره ادب آسمان شعر و ادبیات فارسی روانشاد احمد شاملو هیچگاه گوبلزوار در اوج انزوای داخلی و بین المللی هم میدان وقاحت را ترک نکرده و کماکان ادعای پیروزی در اوج شکست دارند. خامنه ای ولی فقیه ارتجاع در سخنرانی اخیر خود از ملت خواسته که به این پیروزی ها بسنده نکنند!!. حال این پیروزی ها کدامند؟. تغییرات در کشورهای منطقه یعنی "بهار عربی" که ماهیت آن در تضاد ماهوی با خامنه ای و اندیشه اش دارد.

      بهار عربی بی هیچ تردیدی باید راه به دمکراسی و بعبارت ساده تر راه به "تقسیم قدرت" ببرد. تمامی موانع در این مسیر و این هدف قیامهای منطقه ای مجبورند یا در خود تغییر ایجاد کنند و یا اینکه در امواج دریای تغییر و تحول و حق حاکمیت ملی مردم منطقه غرق شوند. سخنرانی اخیر بان کی مون در سفرش به بیروت گواه این حقیقت انکار ناپذیر است تا جائیکه آقای فیلیپ دوست بلازی معاون دبیرکل ملل متحد در کنفرانس بین المللی 20 جانواری پاریس در رابطه با حفاظت از اشرف و خارج ساختن نام مجاهدین از لیست وزارت خارجه آمریکا در این رابطه می گوید:
      "من با عرور و افتخار بسیار سخنان دبیرکل ملل متحد (در بیروت) را شنیدم این سخن او را که تمرکز قدرت در دست یک فرد و نیز انحصار سرمایه ها و قدرتها در دست یک گروه را محکوم کرد. از این بابت که خلق ها خود را به سلاح شجاعت مجهز کردند و خواستار محترم شمردن شان و عزت انسانی شان شده اند ابراز خشنودی کرد".

      بان کی مون بدرستی جهتگیری قیامهای منطقه ای را بر شمرد و بهمین خاطر با حمله سازمان یافته مزدوران منطقه ای ولایت فقیه از بیروت تا دمشق و تا سایتها و مطبوعات و وسائل ارتباط جمعی رژیم واقع شد بطوریکه مزدورانی که خود را هیچگاه نمی توانند بدون ارباب و سرکرده ای تصور کنند دبیرکل ملل متحد را مزدور و عامل آمریکا قلمداد کرده و اینکه سفر او به بیروت در راستای تامین منافع آمریکا می باشد.

      اما واقعیت چیست؟ در دنیای پرتلاطم کنونی با ازدیاد و گسترش نیروی انسانی جهان با بحران کمبود در تمامی عرصه ها روبرو است. از کمبود منابع انرژی گرفته تا خاک و مکان تا منابع آبی بلاخص در مناطق خشک و کویری. انحصار منابع جز راه به انفجار اجتماعی نخواهد برد. مهاجرت غیر قابل مهار مردم از کشورهای جهان سوم که گرفتار دیکتاتوریهای لجام گسیخته و نظامهای توتالیتر هستند که شاخصه عملکرد آنها در "انحصار منابع" و "انحصار ثروت" و "انحصار قدرت" خلاصه می شود به سوی کشورهای پیشرفته و صنعتی در شرایط رکود اقتصادی در کشورهای ثروتمند غیرقابل قبول بوده و عوارضی زیانبار غیر قابل مهار و کنترل در ایجاد امنیت و رفاه اجتماعی در کشورهای پیشرفته خواهد داشت. دوران سیاست "انتقال بحران" بخاطر کمبود منابع و ذخائر طبیعی و منابع آبی هم به مناطق دیگر بسر آمده است و دولتهای قدرتمند و ذی نفوذ جهانی را بعد از پایان جنگ سرد به این فکر واداشته است که با انتقال سرمایه به نقاط بحران خیز که از مهارت های انسانی لازم هم برخوردارند از سیاست "حل بحران" در داخل معدوده جغرافیایی کشورهای صاحب بحران پیروی نمایند. پیگیری این سیاست که در قالب "گلوبالیزه شدن" صورت می گیرد راه به سر بر آوردن اقتصادهای نوظهور همچون هند و برزیل و ترکیه برده است. الگوی ترکیه با نظامی سکولار و دولتی با گرایشات مذهبی دنیای غرب را وادار ساخته تا از این الگو در کشورهای رو به رشد اسلامی استفاده نموده و دیکتاوریهای وابسته را با خلا حمایت خود روبرو سازد که این خود راه به تغییر و تحولات بنام "بهار عربی" برده است.

      در یک کلام با توجه به تغییرات بوقوع پیوسته دوران خودکامگی و انحصار و تمرکز قدرت در دست یک فرد و یا حزب و گروه به سر آمده است. دیکتاوریهای فردی یکی پس از دیگری فرو می ریزند. دنیای کنونی دیگر ظرفیت و قابلیت هضم دیکتاتوری را که با خود انحصار و رانت خواری و فساد را بهمراه دارد را از دست داده است. اگر در جهان دوقطبی دیروز فضا و خلائی برای ادامه حیات خفیف دیکتاوریهای وابسته در لای شکافهای بین المللی وجود داشت با فروپاشی امپراطوری شوروی سابق و متحدانش این فضا و خلا پر شده و غیر قابل بازسازی و ادامه حیات است.

      سخنان آفای بان کی مون در بیروت گواه این حقیقت است که دیگر در دنیای امروز با رشد آگاهی های فزاینده خلق ها از یک سو و بحرانهای ناشی از "انحصار منابع و سرمایه و قدرت" از سوی دیگر تمرکز و انحصار ثروت و قدرت در دست یک دیکتاتور وابسته همچون حسنی مبارک و یا ولی فقیه ارتجاع خامنه ای بسرآمده است. خلق ها خود را به سلاح شجاعت مجهز کرده اند در دنیایی که حمایت های بین المللی از کارزارشان را بعینه حس و لمس می کنند. تنها در پرتو تقسیم عادلانه منابع و ثروت و قدرت است که می توان جهان را از غلیتیدن در ورطه سقوط به هرج و مرج و ناامنی باز داشت. ولی فقیه ارتجاع را بنا به ماهیت عقب مانده و ارتجاعی اش قدرت درک تغییر و تحولات جهانی و منطقه ای نیست. او و رژیمش در سیلاب قیام خلقی که بقول دبیرکل ملل متحد خود را به سلاح شجاعت مجهز کرده اند و خواهان محترم شمردن شان و عزت انسانی شان هستند غرق خواهد شد. اگر قانون حاکم بر تکامل و ناموس هستی را گریز شتابنده از دنیای جهل و اجبار و دیکتاتوری به دنیای آگاهی و آزادی و دمکراسی بدانیم در پرتو شرایط کنونی حاکم بر جهان زمان قیام به وظیفه ملی ما ایرانیان فرا رسیده است. ارتجاع حاکم در حضیض ذلت و خواری و انزوای داخلی و بین المللی و مقاومت ظفرنمون ملت ایران در اوج عزت و اعتبار و قدرت بسر می برند. زمان را دریافته و نشان دهیم که شایسته همزیستی با دنیای آزادی و اختیار و برابری هستیم. اینچنین باد.

postheadericon تجزیه و اضمحلال درونی رژیم در آستانه انتخابات مجلس -علیرضا یعقوبی

رژیم توتالیتر حاکم بر ایران به محض به دست گرفتن قدرت در ایران بطور سیستمایتک و هیستریک شروع به مبارزه با دگر اندیشان سیاسی و گروهها و سازمانهای اپوزیسیون نمود. هر روز به بهانه ای دستجات چماقدار سازماندهی شده به دفاتر و تجمعات احزاب و گروههای سیاسی حمله برده و با فریاد حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله سعی در انسداد فضای سیاسی جامعه نمودند. خمینی در راستای تشکل بخشیدن به چماقداران حامی خود توسط تنی چند از شاگردانش اقدام به تاسیس حزبی بنام جمهوری اسلامی نمود. تمامی جریاناتی که بعد از انقلاب انقلابی شده بهمراه تنی چند از فرصت طلبانی که در سال 1355 با شعار "سپاس شاهنشاها" از زندان رژیم سابق آزاد شده بودند به این حزب پیوستند. عمده وظیفه این حزب همانا ایجاد فضای هیستریک علیه دگر اندیشان سیاسی و گروهها و سازمانهای انقلابی و دمکراتیک و کسب قدرت سیاسی به هر وسیله ممکن بود. در ابتدا دولت موقت مهندس بازرگان از دو طیف لیبرال و حامیان خمینی تشکیل شده بود که سازمانهای سیاسی انقلابی آن را "ارتجاع" می نامیدند. طیف ارتجاعی حاکمیت بهیچوجه به قواعد بازی سیاسی اعتقادی نداشته و با پیش گرفتن سیاستی کاکیاولی وار سعی در عقب راندن رقیب سیاسی در حاکمیت و قبضه تمام عیار آن در کنار سرکوب سازمانها و احزاب انقلابی و دمکرات نمودند. خمینی در دفاع از انحصار طلبی های طیف همراه خود منکر هرگونه اختلاف نظر سیاسی بین جناح های درون حاکمیت شده و آن را پدیده ای غربی ارزیابی می کرد و مدعی بود که همه خدمتکزار "اسلام عزیز" به زعم او هستند. بهشتی سردمدار حزب جمهوری اسلامی وقتی در مقابل افشاگریهای سازمانها و گروههای سیاسی و در راس همه مجاهدین مبنی بر انحصارطلبی بی حد و حصر حزب متبوعش قرار گرفت در یک سخنرانی مدعی شد که "ما تشنگان قدرت نیستیم ما شیفتگان خدمتیم". البته ناگفته نماند که دسته بندیهای درونی این رژیم قرون وسطائی از اشکال کلاسیک جناح بندیهای موجود در احزاب سیاسی کشورهای با دمکراسی نهادینه شده برخوردار نبوده و بیشتر منافع مادی و اقتصادی فردی و باندی را در بر می گرفت. یعنی در یک کلام خاستگاه تضادهای درونی رژیم تامین منافع مادی و اقتصادی بود تا خط و مشی سیاسی. خمینی در راس حاکمیت با توجه به هیمنه و اتوریته ای که از آن برخوردار بود توانست بر این تضادها و دعواهای درونی بنوعی سرپوش گذاشته و آن را مهار نماید. از آنجائیکه دعواهای درونی در راس هرم حاکمیت برخاسته از غلتان تضادهای درون جامعه بود در نهایت با برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری راه به شقه شدن تمام عیار حاکمیت و یکپایه ارتجاعی شدن آن برد. خمینی در فردای برکناری بنی صدر طی پیامی اعلام نمودکه جریانی که دلش را به درد آورذده بود از حاکمیت حذف شده و حالا تمامی اجزای آن بطور یکدست و تمام عیار در خدمت مردم خواهند بود. و چه کسی نمی دانست که ولع و طمع قدرت خمینی را به یکپایه کردن حاکمیت ارتجاعیش واداشته است. هنوز چیزی از اولین جراحی درونی رژیم نگذشته بود که تضادهای درونی بشکلی دیگر سر باز نمود . باند آذری قمی و روزنامه رسالت علم مخالفت با خمینی را برافراشت. در ادامه خمینی که تاریخ مصرف حزب جمهوری اسلامی را که همانا منسجم کردن و سازماندهی بخشیدن به طیف چماقداران رژیم بود تمام یافته دیده بود بمنظور مهار تضادهای درونی آن که بعد از مرگ بهشتی غیر قابل کنترل شده بود منحل اعلام نمود. شدت و حدت تضادهای درونی رژیم خمینی را در نهایت به یک جراحی تمام عیار دیگر در راس هرم حاکمیت وادار نمود و آن همانا برکناری مرحوم منتظری از مقام جانشینی رهبری بود. پس از مرگ خمینی خامنه ای که یکشبه توسط رفسنجانی تا مصدر رهبری برکشیده شده بود زمینه را برای انتقام جوئی از رقیبان سیاسی خود فراهم دید. جناح خط امام از شرکت در انتخابات مجلس چهارم منع شد. نتیجه آنکه نخست وزیر دوران امام خانه نشینی و سکوت اختیار نمود. چندی نگذشت باندی در که درون حاکمیت شعار "ذوب در ولایت" را می داد زمام امور در مجلس پنجم را به رهبری علی اکبر ناطق نوری در دست گرفت و تکنوکراتهای گرد آمده در اطراف رفسنجانی تحت نام "کارگزاران سازندگی" را لیبرالهای نوین برشمرد و شروع به سنگ اندازی در مسیر سیاستهای دولت رفسنجانی نمود. این طیف برای قبضه کردن تمام عیار قدرت ناطق نوری را کاندیدای ریاست جمهوری نمود. طیف خط امامی که در فضای تضادهای درونی حاکمیت بین خامنه ای و رفسنجانی زمان را برای اظهار وجود سیاسی مناسب دیده بود پا به عرصه انتخابات ریاست جمهوری گذاشت و ریاست جمهوری خاتمی محصول و دستاورد تضادهای درونی حاکمیت بود که با علم "اصلاحات" و با عناوین دهان پر کن "گفتگوی تمدنها" و "جامعه مدنی" در حکومت وحوش و جانورانی که یکدیگر را در درون حاکمیت پاره پاره می کردند به صحنه آمد. بنیادگرایانی که پشت ولی فقیه ارتجاع سنگر گرفته بود اینبار با نام "اصولگرا" به صف آرائی در مقابل "اصلاح طلبان" پرداختند و با بکارگیری تمامی ابزارهای قانونی و غیر قانونی توانستند مجلس هفتم را تحت تسلط خود در آورده و اصلاح طلبان را به حاشیه برانند و زمینه ریاست جمهوری شدن محمود احمدی نژاد را فراهم آورند. اصلاح طلبان در طرح جدید تقسیم قدرت درونی رژیم در نقش سوپاپ اطمینان و خاطر در خلع حضور نهضت آزادی مهندس بازرگان می باید به سهم مختصر تعیین شده یعنی 40 کرسی در مجلس قناعت می نمودند و آنها با توجه به بیزاری اجتماعی از طیف اصولگرا به این سهم خود قانع نبوده و مترصد بازپس گیری قدرت سیاسی از طریق انتخابات ریاست جمهوری بعدی بودند. اینبار اصلاح طلبان به سراغ "نخست وزیر امام" که 20 سال بود که از فرط خشم و غضب ولی فقیه خانه نشینی اختیار کرده بود رفتند و او را در مقابل کاندید ولی فقیه قرار دادند. معلوم و مشخص بود که ولی فقیه بعد از به انحصار درآوردن تمام ارگانهای قدرت دیگر تاب تقسیم آن را با جناح دیگر در حاکمیت را داشت و لذا با بکارگیری خشونت تمام عیار از موضع خود دفاع نمود و اصلاح طلبان نیر عنوان "فتنه گر" گرفته و سران آنها به سران فتنه ملقب شدند. اما این آخر نمایش تجزیه درونی رژیم نبود. اینبار بخشی از اصولگرایان گرد آمده حول ولی فقیه بعد از سرکوب و حذف اصلاح طلبان متهم به "انحراف" شدند که در راس آنها محمود احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور قرار داشت. شقه های درونی حاکمیت هم اکنون در آستانه انتخابات مجلس به اصلاح شورای اسلامی در 13 اسفندماه سالجاری تنها در طیف اصولگرایان به شرح زیر است: 1- جبهه متحد اصولگرائی (مهدوی کنی) 2- جریان اصولگرای طیف احمدی نژاد - مشائی 3- جبهه پایداری (اصولگرایان طیف مصباح یزدی) 4- جبهه اصولگرایان منتقد دولت (علی مطهری) 5- جبهه ایستادگی (اصولگرایان طیف محسن رضائی) در کنار جریانات یاد شده باید از نامزدهای مستقلی یاد نمود که خود طیفی از اصولگرایان طرد و جراحی شده از درون حاکمیت را تشکیل می دهند و همچنین اصلاح طلبانی که بهر شکل ممکن به شکل خفیف و ذلت بار می خواهند به حیات سیاسی خود ادامه دهند و نام جبهه مردمی اصلاحات بر خود نهاده اند. تجزیه و انشعاب در درون بنیادگرایانی که نام اصولگرا را بر خود نهاده اند گویای این واقعیت است که رژیم حاضر برای مهار تضادهای درونی خود مجبور به جراحی مداوم بخشی از بدنه مدیریتی خود است. این تضادها که ریشه در انزجار و نفرت عمومی آحاد جامعه دارد در نهایت راه به تجریه و اضمحلال نهائی رژیم برده چرا که هیچکدام از جریانهای یادشده از توان درک و حل معضلات جامعه برخوردار نبوده و هر یک برای سهم خواهی و استفاده از رانت و مواهب حکومت سعی در یارگیری در درون حاکمیت دارند. واقعیت این است که این رژِیم بنا به ماهیت ناسازگار و تضاد آشتی ناپذیرش با حقوق ملت در پس تمامی این شقه ها و تجزیه ها راهی جز اضمحلال و سقوط محتوم ندارد و تا آن روز باید شاهد تجزیه های پی در پی درونی این رژیم که در نهایت راه به برخوردهای اجتناب ناپذیر خشونت آمیز هر چه بیشتر خواهد برد باشیم.

postheadericon خصوصیات مشترک نظامهای دیکتاتوری یا توتالیتر-علیرضا یعقوبی

22 بهمن هر سال رژیم غرق در فساد و بحران حاکم بر ایران با براه انداختن تظاهراتی بغایت مسخره و چندش آور با جمع آوری تتمه نیروهای خودی و همچنین با تهدید و تطمیع کارمندان و کارگران کارخانه ها و اداره جات دولتی که بدرستی از سوی آحاد مردم لقب "ساندیس خور" گرفته اند و کشاندن آنها به خیابانها به زعم خود تلاش دارد اقتدار خود را به رخ جهانیان بکشد. این نمایش هر چه بلحاظ توده ای بیشتر مورد طرد و بایکوت عمومی قرار می گیرد به دامنه ابنذال آن افزوده می شود. امسال فضاحت برنامه های به اصطلاح "دهه فجر" رژیم چنان بود که حتی اعتراض بسیاری از نیروهای درونی خود رژیم را برانگیخت. حضور "امام مقوائی" در فرودگاههای مختلف کشور و سانسور عکسهای روز ورود خمینی به ایران و حذف چهرهائی که خود بنوعی مورد خشم و کین همین رژِیم واقع شدند و بطور فیزیکی حذف گردیدند تا نمایش شعبده روز 22 بهمن با چهره های بزک شده و با لباس و حجاب و آرایشی که در حالت عادی مورد تهدید و دستگیری مداوم و مستمر گشتی های عفاف رژیم قرار دارند همه گویای انزوای مردمی رژیم و نیاز آن به تبلیغاتی که ظاهرا با ماهیت این رژیم در تصاد بوده می باشد. نگارنده بنا به تحقیقات آکادمیک خود در دانشکده "تابعیت بین المللی" دانشگاه بیرمنگهام تلاش دارد که با تحلیل حرکت موجود نیاز رژیم های توتالیتر بر اینگونه نمایشات مسخره را تئوریزه نماید. رژیمهای توتالیتر هر چند بلحاظ ماهیت خود از دسته بندی های مختلفی همچون ناسیونال شوونیستی هیتلری و یا حزبی همچون استالین و یا از نوع مذهبی همچون خمینی و خامنه ای تشکیل شده اند اما از خصوصیات مشترکی برخوردارند که می توان آن را بشرح زیر فرمول بندی کرد: 1- قائم به فرد بودن تحت عنوان "رهبر": رژیم های دیکتاتوری همواره متکی به چهره کاریزماتیک رهبر هستند. تمامی تلاش عناصر و وابستگان رژیمهای توتالیتر این است که از رهبر چهره ای فرا زمینی و قابل پرستش بسازند. هر عملکرد او را بنوعی توجیه و تفسیر نمایند که گاها برای شخص رهبر آن تاویل و توجیه بسیار بدیع و خلق الساعه می نماید. خودشیفتگی از خصوصیات بارز این رهبر می باشد. او کون زمان و مکان است. فردی خلد آشیان که کسی را یارای سوال درباره کردار و عملکرد او نیست. تمامی انتصابات تا پائین ترین رده های حکومتی با نظر مستقیم او صورت می گیرد چرا که همواره "خواب سرنگونی" آرامش او را بهم می ریزد لذا نیاز دارد که همواره حتی نزدیکترین محارم خود را کنترل و تحت نظر داشته باشد. او مظهر اراده ملت است. تمامی مواضع استراتژیک حکومت توسط او اعلام و ابلاغ می شود. او مافوق قانون است و می تواند به هر شکلی که می خواهد آن را تفسیر و تاویل نماید. قانون تماما برخاسته از خواست و اراده اوست. او بر نقوس یک ملت و در شکل مذهبی آن بر نقوس یک امت حکم می راند. حال اگر آن صاحب نفس هیچ اطلاعی از ماهیت و نظر رهبر نداشته باشد. تعیین او از هیچ معیار دمکراتیک برخوردار نبوده و اصولا رهبر را با قانون و اصول و نرم های شناخته شده و عرفی هیچ تطابقی نیست. از رضا خان در تاریخ نقل است که وقتی مصوبات مجلس خودساخته اش با منویات او قدری زاویه می یافت با خشم فریاد می زد: "من در این طویله را کاه گل می گیرم". خمینی در یکی از سخنرانی های خود مدعی شد که اگر 36 میلیون یک حرف بزنند و من طلبه با آن مخالف باشم باید به حرف من عمل شود. نظامیان آلمانی حتی وقتی حضور نیروهای روسی را پشت دروازه برلین حس می کردند کماکان آنها را جرات مخالفت با پیشوا نبود که فریاد بر می آورد که ما پیروزیم. می گویند در پشت دیوارهای کاخ کرملین در دوران استالین این شعار بچشم می خورد که آسوده باشید که در کرملین رفیق استالین بجای ما می اندیشد. 2 - تمام خلقی بودن: رژیمهای توتالیتر خود را نماینده تمام مردم می دانند. در تفکر و اندیشه سران چنین نظامهائی چیزی بنام "دگر اندیش" و یا مخالف سیاسی وجود ندارد. هر مخالف دشمن قلمداد شده و جاسوس دشمن خارجی است. مردم تنها به دسته ای اطلاق می شنوند که گوش به فرمان رهبرند. رابطه رهبر و توده مردم رابطه ای یک سویه می باشد. مردم مجری بلاقطع منویات شخص رهبر می باشند. "اندیشه ناب" رهبر راهگشا بوده و آسایش و ارامش و امنیت ملی وابسته به وجود اوست. ظرف و جایگاهی که بتوان نظرات دیگر را بیان نمود وجود ندارد. رهبر به نمایندگی و به زبان همه خلق سخن گفته و اراده او اراده تمامی خلق می باشد. 3 - رقص پرچمها: مشروعیت چنین نظامهائی نه برخاسته از راس مسقیم و مخفی مردم بنا به نرم ها و استاندارهای بین المللی بلکه برخاسته از تظاهراتها و شور و هیجان عمومی می باشد. چنین نظامهائی حتی اگر بر اثر آرای دمکراتیک شکل گرفته باشند در قدم اول تلاش در نابودی تمامی نهادهای دمکراتیک در جامعه بخاطر پاسخگو نبودن خود دارند. اراده مردم در چنین رژیمهائی تنها از طریق تظاهرات و نمایشهای خیابانی چه در حضور رهبر و یا سان دیدن تز جلوی عکس تمام قد او صورت می گیرد. چنین نمایشاتی همواره با نمایشات و مانور نظامی بمناسبت سالگرد استقلال و یا سالگرد پیروز انقلاب با به اهتزار در آوردن پرچم و به رقص در آوردن آن در خیابانها و معابر عمومی همراه می باشد. مشروعیت و تمام خلقی بودن رژیم با اجرای چنین نمایشاتی به نمایش در آمده و دشمن خارجی را مقهور اراده ملی و منویات رهبر می سازد!!. 4- گاردها و نیروهای ویژه: چنین نظامهائی هیچگاه به نیروهای نظامی کلاسیک اعتقادی نداشته و برای حفظ بقای خود به تشکیل نهادهای نظامی و امنیتی موازی مشغول می شوند. نیروهائی همچون "جوانان نازی" و " گارد شاهنشاهی" و "بسیج" اهرمهای چنین نظامهائی برای سرکوب توده مردم هستند. این گروهها هر چند وقت یکبار برای زهر چشم گرفتن از توده های بجان آمده مردم اقدام به نمایشاتی بنام "رزمایش" و یا "مانور کوچه و خیابان" می نمایند تا بقول خود سنگر دشمن فرضی را فتح نمایند. وظیفه این نهادها ایجاد رعب و وحشت عمومی و تحقیر و تهدیددگر اندیشان سیاسی و گاها سرکوب و دستگیری آنها می باشد. 5- ستون پنج داخلی: از آنجائیکه این نظامها هیچ اعتقادی به دگر اندیشی و آزادیخواهی ندارند هر مخالف را دشمن فرض نموده و او را در ارتباط ارگانیک با دشمن خارجی بعنوان ستون پنجم آنها می پندارند. دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی چنین نظامهائی که از پرکارترین ارگانهای و اجزای درونی آن می باشند یک آن از سمپاشی علیه مخالفان و بالاخص مخالف اصلی رژیم خود باز نایستاده و همواره با توپ پر آماده شلیکند. ارگانهای تبلیغاتی وظیفه "جنگ نرم" را بعهده داشته و در ارتباط ارگانیک با سیستم سرکوبگر رژیم همچون گشتاپو و ساواک و وزارت اطلاعات و اشتازی و ک گ ب عمل می کنند. هر روز در یک گوشه از کشور ستون پنجم و یا جاسوس اجنبی کشف شده و دستگیر می گردد. 6- دشمن خارجی: چنین نظامهائی برای ادامه بقا همواره نیازمند دشمن سازی خارجی است. تا با مانورو تبلیغات حول دشمن خارجی جامعه را بسیج نمایند. یک روز جنگ جهانی راه می اندازند همچون هیتلر تا بتواند جامعه ملتهب آلمان بعد از جنگ جهانی اول را حول خواست و اراده خود بسیج کند و تمامی دگر اندیشان سیاسی را سرکوب کند. یا همچون استالین دوستان و یاران پیشین را به عنوان "عوامل بورژوازی" به میز محاکمه می کشند. خمینی برای سرکوب تمام عیار داخلی به یک جنگ خارجی 8 ساله با کشور همسایه دامن زد وناتوانی خود در حل مشکلات و معضلات کشور را با توهمات "دائی جان ناپلئونی" به دشمن خارجی منتصب ساخت و از بام تا شام شعار "مرگ بر آمریکا" داد. 7- شرایط جنگی دائمی: چنین نظامهائی که مبتنی بر اراده فردی هستند هرگز در دنیای امروز توانائی پاسخگوئی به نیازها و خواسته های توده ها را ندارند لذا باید برای توجیه ورشکستگی خود هم که شده جامعه را در التهاب نگه می دارند. هر روز هل من مبارز می طلبند و عربده کشی کرده و شعار می دهند. تهدیدات امنیتی همواره بعنوان پوشش چنین رژیمهائی برای ناتوانی خود است. در چنین حالتی مسلم است که تولید تعطیل شده و تمامی امکانات کشور در خدمت ملتهب نگاه داشتن جامعه قرار می گیرد تا مبادا آسیبی بر نظام وارد آید. 8 - دو قطبی کردن جامعه: نیاز مداوم اینگونه نظامها به سرکوب و نیروهای سرکوبگر آنها را وادار می سازد که جامعه را به دو قطب دوست و دشمن تقسیم کنند. بقولی "خودی" و "غیر خودی". خودی و دوست اقلیتی محدود هستند که تمامی امکانات کشور را بخود اختصاص داده و از یک رانت ویژه برخوردارند. تبعیض برخاسته از دوقطبی کردن جامعه همواره بعنوان پاشنه آشیل و تهدید مستمر رژیمهائی است که به سرکوب و امنیتی کردن جامعه برای ادامه حیات وابسته اند. 9 - قانون گریزی مداوم: چنین رژیمهائی حتی به قوانین خود ساخته و خود نوشته هم اعتقادی ندارند و مجبورند همواره قانون گریز باشند. خمینی در این باره می گفت دولت اسلام هر آن که اراده کند می تواند تمامی قراردادها و قوانین بین خود و جامعه را یک طرفه ملغی سازد. نتیجه این قانون گریزی همانا فساد و حاکمیت "رابطه" بر "ضابطه" و "قانون" است. چنین تفکری هیچ اعتقادی برای ایجاد فرصتهای برابر برای همه در جامعه ندارد و تمامی امکانات و ثروتهای کشور بعنوان "تیول" فردی و گروهی و ملک طلق پدری فرض شده و بین افراد و گروهها و دستجات خودی تقسیم می گردد. مراکز دانشگاهی هم که باید محل کسب دانش انسانهای مستعد باشد از تاخت و تاز این تفکر در امان نیست و کلاسهای درس دانشگاه انباشته از نیروهائی هستند که در واقع عوامل سرکوب و اختناقند تا دانشجوی علم و دانش. اختلاس و دزدی و چپاول و غارت اموال عمومی و فساد مالی و اجتماعی برخاسته از قانون گریزی بخشی جدائی ناپذیر از ماهیت چنین نظامهائی می باشد. تفکیک قوا در چنین نظامهائی معنی و مفهومی ندارد و اجزای سه گانه قوه مقننه و مجریخ و قضائیه از هم تفکیک نمی باشند. قوه قضائیه بعنوان ابزار سرکوب در خدمت قدرت و شخص رهبر می باشد. قضات شریف و آزاده اخراج شده و بجای آنها عناصر سرکوبگر و سست عنصر وابسته به قدرت در مصدر امر قضاوت قرار می گیرند. 10 - سر برآوردن نیروهای غیر خلاق و انگلی و لمپنی بنام نیروهای خودسر: نیاز دائم چنین رزِیمهائی به سرکوب و جنگ افروزی باعث رشد ناهمگون نیروی انسانی در جامعه می شود. رشد قارچ وار نیروهای طفیلی و انگلی سرکوبگر و بعبارتی چماقدار از نکات بارز در چنین رژیمهائی می باشد. این نیروها که از هیچ تخصصی جز سرکوب و جنایت برخوردار نیستند بر حیات اجتماعی جامعه چنبره زده و آن را از پویائی و خلاقیت باز می دارند. سرخوردگی و یاس عمومی راه به افسردگی اجتماعی برده و روح و روان جامعه را بیمار می سازد. در چنین فضائی نیروهای روشنفکری شدیدا با تعقیب امنیتی و سیاسی در شرایط ایزوله و انزوای مطلق قرار می گیرند. سرکوب آنها وظیفه اول نیروهای طفیلی در جامعه است. 11- فضای اختناق و شخصیت دو گانه فردی و اجتماعی : در چنین جوامعی سکوت مرگبار امنیتی حاکم است. روابط تولیدی شکل ناگرفته باقی مانده و دچار سیکل معیوب می گردد. بیکاری و اعتیاد نتیجه بلافصل یاس و سرخوردگی فردی و اجتماعی است. رشد ناهمگون اجتماعی برخاسته از حاکمیت استبداد باعث می گرد که جامعه دچار شخصیت دوگانه گردد. توده های مردم مجبورند بخاطر وجود اختناق و فضای امنیتی حاکم بر جامعه منویات خود را از یکدیگر پوشیده نگه دارند. در چنین فضائی ریل خبررسانی درست مختل گردیده و بازار شایعات و جوک سازی رواج می یابد. در رومانی سابق شایع بود که بیش از 20 میلیون جوک در طول زمامداری چائوشسکو در آن کشور علیه فساد او و خانواده اش ساخته شده بود. در چنین جوامعی که همواره آبستن حوادث هستند پیش بینی تغییر و تحولات پیش رو بسیار سخت می باشد. چائوشسکو در اوج قدرت پوشالی به سفر نزد دیکتاتور حاکم در تهران می رود و در بازگشت ساقط و معدوم می گردد. دیوار برلین و کشورهای بلوک شرق در یک چشم بهم زدنی فرومی پاشند. وقتی از ویلی برانت صدراعظم سابق آلمان و یکی از چهرهای نامدار سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم سوال شد که چگونه حوادث فروریزی دیوار برلین از شما پیشی گرفت گفت: ما یک سال قبل ابزارهای لازم برای پیش بینی تحولات انجام شده را نداشتیم. رژیم شاه در ایران در سال 1355 در اوج قدرت سیاسی و نظامی در سطح منطقه بود. ناپایداری ناشی از فضای امنیتی و حاکمیت اختناق از وجوه بارز چنین نظامهائی است که بیکباره دچار فروپاشی می شوند. مواردی که در بالا یاد شد از وجوه بارز مشترک نظامهای دیکتاتوری و توتالیتری می باشد.

postheadericon بیست و دوم بهمن روز عزای ملی؟ -علیرضا یعقوبی


هر سال بیست و دوم بهمن فرا می رسد و رژیم صد بشری حاکم بر ایران دهه ای را از روز ورود شقی ترین جنایتکار تاریخ معاصر جهان به ایران بنام "دهه فجر" برگزار می کند و نهایتا تظاهراتی نمادین با گرد هم آوردن تتمه نیروهای سرکوبگر و با تهدید و تطمیع کارگران و کارمندان ارادارات و موسسات دولتی بعنوان نشان اقتدار به راه می اندازد. این مراسم رقت بار و مسخره به حق با انزجار عمومی همراه بوده و می باید همچون تمامی نمایشات و شعبده بازیهای رژیم با بایکوت مطلق روبرو گردد. اما سوال این است که 22 بهمن برخاسته از یک ضرورت بود یا آنگونه که حسرت بدلان نظام سابق ادعا می کنند برخاسته از ناسپاسی مردم!! و توطئه دشمن خارجی؟ نگارنده می خواهد بعنوان شاهدی از نسل اول انقلاب تجربه خود را با نسل سوم انقلاب به اشتراک بگذارد. سال 1352 برای ادامه تحصیل از شهر کوچکم در یک نقطه از شمال کشور راهی پایتخت کشور یعنی تهران شدم. جوانی بی تجربه که زندگی در شهری بزرگ همچون تهران برایش بسیار غریب می نمود. محل تحصیلم در خیابان انقلاب قرار داشت و محل زندگیم در خیابان نصرت امیرآباد جنوبی آن زمان. هر روز مسافت کوتاه بین منزل و محل تحصیل خود را پیاده طی می کردم و در میدان انقلاب شاهد حضور صدها کارگری روزمزدی بودم که منتظر صاحب کاری بودند که تنی چند از آنها را برای کار ساختمانی فراخواند. برای یک کار دو نفره دهها نفر داوطلب وجود داشت که هر یک دیگری را پس می زد تا خود سوار وانت باری شود که دو یا چند کارگر را در خود جای می داد. گاها شاهد دعوای این نیروی کار با یکدیگر برای برآوردن هزینه زندگی و قوت لایموت بودم. در ذهنم این مسائل را کنکاش می کردم. از خود بیگانگی جامعه شهری برایم یک سوال بزرگ بود. کسی را با دیگری نسبتی نبود هر که سعی بر آن داشت که گلیم خود را از آب بیرون کشیده و او را کاری با دیگری که همسایه نامیده می شد نبود. چیزی بعنوان تعاون و همدلی در جامعه شهری تهران آنروز مطرح نبود. کنکاش در این امور مرا به تحقیق واداشت. در همسایگی ام دانشجوئی می زیست که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران به تحصیل اشتغال داشت. دوستی و گفتگو با این همسایه روشنفکر پایم را به محافل سیاسی آن زمان گشود. سعی کردم به مطالعه پرداخته و برای سوالات ذهنم جوابی بیابم. کتابهائی از دکتر شریعتی که بیشتر دستنوشته بود تا کتاب و همینطور کتابهائی از سایر روشنفکران ایرانی. حس غرور جوانی مرا واداشت دیگر همکلاسی های خود را در آگاهی خود شریک گردانم فاقد از آنکه در مدرسه ای که درس می خوانم دهها فرزند مسئولان کشوری و لشکری در آن مشغول تحصیلند. مقاله ای درباره "غرب زدگی" اقتباسی از کتاب جلال آل احمد تحت همین عنوان بود که برای انشا انتخاب کرده بودم. وقتی قرائت آن با غرور جوانی و سادگی تمام شد معلم انشا بلافاصله دستور داد که بر سر جای خود مستقر شوم. بیکباره دهها دست بالا رفت. معلم انشا طرح هر سوالی را ممنوع ساخت و در زنگ تفریح بین دو کلاس نوشته ام را از من گرفت و پاره کرد اما آن احساس غرور جوانی کار خود را کرده بود. چند روز بعد از قرائت آن انشا بود که به دفتر مدیر مدرسه احضار شدم. فردی که از طرف مدیر مدرسه بنام جناب سرهنگ خطاب می شد مرا مورد سوال قرار داد که این مطلب را از کجا آورده ام؟ و ... البته شب همان روز قرائت انشا دوست دانشجویم مرا درباره عواقب کارم توجیه کرده بود و من تنها توانستم نقشم را بخوبی نزد جناب سرهنگ ایفا نمایم. در نهایت یک سیلی بود که به گوشم نواخته شد و اینکه دیگر از این غلط ها نکنم. تازه فهمیدم که آگاه شدن در این سرزمین پرداخت بهائی را بدنبال دارد. سالهای بعد بهای آن را به کمال و تمام از خود و از زندگیم پرداختم. موج انقلاب وطنمان را در برگرفت. به آن موج پیوستم. روزهای خون و قیام را هرگز از یاد نخواهم برد. روزهای همدلی و همیاری و تعاون. آنچه که سالها انتظارش را می کشیدم با تمام وجودم لمس می کردم و به ایرانی بودنم افتخار می کردم. همانی که پیر دیر آزادی این وطن یعنی زنده یاد دکتر مصدق آرزویش را داشت. امروز بعد از سی و سال هیچ هم از آنچه که گذشت متاسف نیستم. اگر هزار بار دیگر هم به همان زمان برگردیم بازهم همان راهی را خواهم رفت که تا امروز طی کرده ام. انقلاب 57 ربوده شد توسط کسی که نه انقلابی بود و نه احساسی به وطن داشت. اینهم میراثی بود که رژیم گذشته با شکنجه و اعدام بهترین و آگاهترین فرزندان خلق برای ملت ایران از خود باقی گذاشته بود. وقتی بهای نوشتن یک انشا درباره یک مقوله ساده سیاسی همانا سیلی و تحقیر در نوجوانی است دیگر چرا باید از سرنگونی چنین رژیمی احساس تاسف داشته باشم. آری 22 بهمن در دل 28 مرداد 32 زاده شد. وقتی از دکتر محمد مصدق آن یگانه دولتمرد دمکرات تاریخ ایرانزمین در بیدادگاهش پرسیده شد که آیا 28 مرداد را قیام ملی نمی داند. آن شیر پیر غرید و در جواب سرهنگ آزموده جلاد دادستان بیدادگاهش فریاد برآورد : "براستی که 28 مرداد قیام فواحش بود." و نشان داد که شیر دربندهم همچنان شیر است و ما فرزندان همان رادمرد بودیم که در 22 بهمن 57 قیام کردیم تا ریشه ظلم و ستم را برفکنیم و طرحی نو دراندازیم اما دریغ از رشد نایافتگی جامعه ای که در آن بذرآگاهی پاشیده نشده بود و خار و خاشاک و بوته های خشکیده در قالب آخوندهای رجاله و شکم باره ی ثناگوی درگاه اعلیحضرت خدایگان!! بیکباره تمامی دستاوردهای قیام مردم را به یغما بردند و در قدم اول آن را بر سر شجاعترین و آگاهترین زنان و مردان این مرز و بوم که از شکنجه گاههای آریامهری ساواک به سلامت با تنی رنجور عبور کرده بودند آوار ساختند و نسلی را به قربانگاه کشاندند. اما چه باک که تاریخ خلق ها همواره از سنگلاخ های ضد تکاملی گذشته و به سرزمین آگاهی و آزادی گام نهاده است. ایران فردا مطمئنا ایرانی خواهد بود بدون ظلم و ستم و در کمال آزادی و آگاهی و اختیار. تا بن استخوان خود به این فردای شکوهنمند اعتقاد دارم و عزیزان و هموطنانم را به گام گذاشتن در مسیر پرشکوه مقاومت برای تغییر فرا می خوانم. به فرزندانم می آموزم که جواب "فردا" "دیروز" نخواهد بود. هیچ بازگشتی در کار نیست. همه چیز رو به جلوست. با تنی خسته و مجروح اما با عزمی و اراده ای برخاسته از مقاومت و نبرد 120 هزار شهید راه آزادی و عدالت همراه با کاروان عاشقان با تمامی خانمان خود در راهم. اعتقاد راسخ دارم که در پس تجربه تلخ قیام 22 بهمن اینبار آزادی و رهائی و دمکراسی پایدار را به ایران ارمغان خواهیم برد. ایران این زیباترین وطن را از نو خواهیم ساخت و یاد تمامی شهیدان و رنج اسیران را با شکوه و عظمت هر چه بیشتر گرامی خواهیم داشت و دیگر در آن سرزمین بهای خواندن یک انشا سیلی و شکنجه و تحقیر نخواهد بود. آزادی اندیشه و بیان پاس داشته خواهد شد و حکومتی سکولار برخاسته از رای و نظر مردم شکل خواهد گرفت. نهادهای مدنی بر اعمال و رفتار و سیاستهای اتخاذ شده از سوی حاکمیت نظارت خواهند داشت و هر انحرافی در زمان مشخص خود افشا شده و طرد خواهد گردید. فرصت های برابر برای شکوفائی استعدادهای تمامی جوانان ایرانی فراهم خواهد آمد و کسی را یارای تقسیم جامعه به قطب خودی و غیرخودی برای برپا داشتن ستم و رانت خواری و فساد نخواهد بود. آحاد جامعه در برابر قانون از حقوق متساوی برخوردار خواهند بود. ستم مضاعف از نیمی از بدنه جامعه یعنی زنان آزاده ایرانی برداشته خواهد شد و زن و مرد ایرانی دوش به دوش هم ایران آزاد فردا را خواهند ساخت. حجاب اجباری محو خواهد شد. خلقهای تحت ستم همچون خلق کرد از حقوق اداره داخلی امور خود برخوردار خواهند شد. مذهب رسمی از میان برداشته شده و کسی بخاطر داشتن مذهب اکثریت آحاد جامعه از مزیت ویژه برخوردار نخواهد بود. دین و مذهب اموری خصوصی هر فرد خواهد بود. هیچکسی برای داشتن و یا نداشتن دین و آئین و کیشی مورد تعقیب و اذیت و آزار قرار نخواهد گرفت. کارگران و زحمتکشان این میهن از بیمه های رایگان درمانی برخوردار خواهند شد و از حقوق بیکاری و سایر حقوق اجتماعی بهره مند خواهند گردید. همه اینها دست یافتنی نیست الا در همکاری و همبستگی و عزم ملی برای سرنگونی تمام عیار رژیم جنایتکار حاکم. دستهای یکدیگر را برای برپائی یک رستاخیز ملی دیگر بهم گره زنیم. راهی جز اتحاد و همدلی در برابر جامعه ایرانی نیست. بیائیم در آستانه 22 بهمن همگی به این واقعیت اذعان داریم که همان شعاری که 22 بهمن57 را در تاریخ ایران رقم زد لازمه و سرلوحه عزم ما برای سرنگونی رژیم جنایتکار است: اتحاد اتحاد پیروزی. اینچنین باد.

postheadericon رژیم آخوندی درمرحله باخت , باخت


در گرداب بحران درونی رژیم در آستانه نمایش انتخاباتی، در مواجهه با تحریمها و به طور خاص تحریم نفتی گسترده؛ و با شکست استراتژیک در سیاست منطقهیی مبتنی بر مداخله برای تغییر آرایش سیاسی با استفاده از اهرم تروریسم؛ ارزیابی از مرحله کنونی رژیم چیست؟
شاید لیست ابزارهای رژیم برای مقابله با این بحرانها؛ بتواند به پاسخ کمک کند:
ـ ۳۰سال تجربه سرکوب در داخل کشور و نسل کشی در مورد آلترناتیو اصلی و پروپاگاندای نهادینه شده برای خنثی کردن حضور همین آلترناتیو در خارج کشور و حتی آلترناتیو سازی علیه آن و توطئهگری بی وقفه و اختصاص جوخههای ترور برای اعضایش؛ برای خاموش کردن امید مردم به تغییر رژیم.
ـ ۳۰سال تجربه مماشات و بند و بست برای خاموش نگهداشتن فضای بین المللی در برابر سرکوب و کشتار در داخل و مداخله و تروریسم در خارج و پی ریزی ارگانهای تروریستی پیدا و پنهان به طور گسترده از کشورهای منطقه در خاورمیانه تا کشورهای آمریکای لاتین؛
ـ تجربه بیش از ۲۰سال سردواندن مماشاتگران برسر مساله اتمی؛ تاجایی که شرط لیست گذاری آلترناتیو اصلی رژیم را هم برای کوتاه آمدن رژیم از اتمی پذیرفتند و در برابر سرپیچی گستاخانه رژیم باز هم به آلترناتیو اصلی رژیم تا توانستند سخت گرفتند و دربرابر رژیم تا توانستند نرمش نشان دادند و به رژیم فرصت دادند تا در اتمی شدن آنقدر گستاخ شود که پشت سرهم خبر از راهاندازی مراکز جدید و مخفی و نیمه مخفی غنی سازی بدهد و یک روز درمیان جشن اتمی بگیرد و به قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل هم از زبان رئیس جمهورش یعنی بالاترین مقام در قوه مجریهاش؛ بگویدکاغذ پاره!
ـ به اینها سرمایههای ملی؛ را که رژیم دست باز در چپاول آنها دارد و کلان معاملات اقتصادی را هم که اساسا در دست کارچرخانان اصلی رژیم است اضافه کنید و هم چنین بازارهای جهانی را که دنبال سود خودشان هستند و تا همین الان هم تحریمها را دور زده اند و تا توانسته اند از کارآیی انداختهاند؛ و متحدان پروپاقرصی مثل روسیه و چین را هم بالای همه اینها بگذارید که تا زورشان رسیده؛ آن هم به عنوان اعضای ثابت شورای امنیت سازمان ملل! قطعنامه های همین شورا را !! سوراخ کرده اند و چوب لای چرخ تحریمها علیه رژیم گذاشتهاند و به دور زدنش کمک کردهاند و نسبت به عواقب تحریمها؛ پابه پای رژیم؛ هشدار و زنهار دادهاند. آن هم روسیهیی که درحمایت از رژیم و برای ممانعت از سرنگونیش بی آبرویی و تبهکاری سیاسیِ حمایت از کشتار در سوریه را، برای نیافتادن اسد از قدرت و برای کشیده نشدن پایه استراتژیک منطقهیی رژیم ولایت؛ میپذیرد. «چپ» شگفت انگیزی که به دلیل ارتزاق از قِبَل شیخ در رذالتِ سیاسی باید از شر آن به «سرمایهداری» پناه برد!!. حق وتو هم دارد و نزدیک به ۱۱ماه جلو هر قطعنامه و حرکت جدی در شورای امنیت سازمان ملل را علیه بشار اسد گرفته است و با گردن افراشته به دلیل «نه جنگ» بقیه اربابان دنیا، البته در گنداب ننگ و فضیحتِ همدستی با آدمکشانِ در حاکمیت؛ از ارسال سلاح به سوریه و موازنه مثبت درعراق به سود رژیم و راه باز کردن برای معاملات رژیم دفاع تئوریک و عملی می کند. متوقف کرده او هم به بهای قربانی دادن بیشتر مردم سوریه و چرخاندن تعادل با شهدای بیشتر و ایستادگی خونینتر است.
اکنون سوال این است که آیا در شرایط مشخص سیاسی مربوط به درون و بیرون رژیم؛ این داراییهای رژیم آخوندی به یک باره همه به صفر میل میکند و دست رژیم خالی می شود و توان مقابله با آنچه را که اتفاقا در این سی سال برای همین شرایط اندوخته بود، ندارد؟!
بررسی تعادل سیاسی کنونی له و علیه رژیم در سطح بین المللی و منطقهیی و وضعیت دورنی رژیم به معنی داشتن استحکام ضروری برای دفع ضربات؛ پاسخ را تا حد قابل قبولی روشن می کند. چون خوشبختانه دوران معجزه گذشته و هرکس با داراییها و تواناییهایش در کادر قانونمندیهای خدشه ناپذیر تکامل؛ «در روی زمین» یعنی «در تعادل موجود سیاسی و توان انطباق درونی و بیرونی موجودش»، می تواند به مصاف ضربات برود.
واقعیت این است که در شرایط فعلی؛ در مورد تعادل سیاسی بین المللی علیه رژیم، شاهد یک «تحول جدید» هستیم که البته درمورد رژیم دینامیک و مطابق با قانونمندیهای خدشه ناپذیر تکامل اجتماعی است؛ این تحول اصلا معنی اش تمام شدن سیاست مماشات نیست و هنوز هدف ایده آل برای تحریمهای بی سابقه نفتی و بانک مرکزی رژیم هم؛ سرعقل آمدن رژیم و آمدن به پای مذاکره است ولی قطعا متفاوت با مذاکرات قبلی! (به همین دلیل بعداز اعلام آمادگی احمدینژاد برای مذاکره؛ سرضرب، وزارت خارجه و کاخ سفید و کاترین اشتون می گویند این اظهارات منطبق با شرطی که گذاشته ایم نیست و نمی پذیرند که با طناب رژیم به چاههای قبل از تحریمها بروند). کیفیت جدید این است که این وجه از سیاست غرب یعنی مماشات؛ «وجه غالب» نیست. نه به دلیل تغییر سیاست غرب؛ به دو دلیل دیگر: یکی به دلیل خود رژیم که کلان سیاستهایش برای بقا؛ یعنی اتمی؛ تروریسم(که سرکوب در داخل هم بخشی از آن است) و مداخله در کشورها را به شکل بی دنده و ترمز و مخاصمه آمیز و پیگیرانه دنبال کرده…و محصول آن یک قلم طرح ترور سفیر عربستان آن هم درپایتخت آمریکا و در یک رستوران محل تردد پارلمانترهای آمریکایی بود هم چنین اعلام علنی وابستگی عراق و لبنان به خودش و برگزاری مانور نظامی در تنگه هرمز برای بستن تنگه در واکنش به تحریمها و تصریح آژانس بین المللی انرژی اتمی، به این که رژیم ایران درگیر فعالیتهایی برای توسعه یک وسیله انفجاری اتمی بوده است (البته با یک تاخیر مختصر ۲۰ساله و بعد از بیش از ۱۰۰رشته افشاگری مقاومت ایران ـ گزارش ۷بهمن یوکیو آمانو رئیس آژانس بین‌المللی انرژی اتمی ـ خبرگزاری فرانسه ۷بهمن۹۰) با این نتایج که تنها بخش کوچکی از آنچه هست که رژیم دنبال آن است؛ در یک دودوتا چهارتای بسیار ساده، غرب یا باید جلو این رژیم با این ریسکها را بگیرد و مقابلش بایستد و یا بگذارد او باتمام قوا و با شدت بیشتر از قبل، به دلیل فشار درون و بیرون خودش؛ به این پیشروی ادامه بدهد.
و دلیل دوم، تاثیرات مستقیم و بلاواسطه نبرد ۳۰ساله آلترناتیو برانداز و «جذام کردن» رژیم است. در طی ۳۰سال نبرد بی امان؛ آلترناتیو برانداز به عنوان جدیترین عامل بقای این رژیم؛ باعث بروز ماهیت ضدانسانی و قرون وسطایی آن در سطح جهانی تا سرحد طرد و عدم مشروعیت درجمیع جهات شده است؛ البته با سیاستهای به غایت اصولی و طهارت سیاسی و پاکبازانه بی نظیر و با نثار خون و رنج جانکاه در هرقدم و به سختی عبور از لبه شمشیر برگذرگاه آتش؛ و اکنون؛ دنیا؛ مجبور به واکنش در برابر این «جذام» شده است. قبل از هرچیز صرفا برای سلامت خودش و به نحوی کاملا پوزیتیویستی! در نتیجه واکنش اقتصادی و تحریم؛ به یک کیفیت سیاسی علیه رژیم بالغ شده که به مفهوم طرد رژیم از جامعه ملل به عنوان یک عنصر مخل امنیت و نظم جهانی است؛ و از این گذر است که تحریم نفتی و تحریم بانک مرکزی و تحریم بانک تجارت و تحریمهای دیگری که در راه است؛ مفهومش جدای از مکانیزمهای فنی هرکدام؛ به معنی بستن راه نفس این رژیم است؛ که بیش و پیش از یک تحریم اقتصادی؛ تحریم سیاسی رژیم به معنی نامشروع کردن آن در سطح جهانی است و این همان تحول عمده است. چون از این نقطه به بعد؛ تعادل سیاسی موجود جهان بالاجبارعلیه رژیم عمل میکند. به دلیل همین تعادل جدید است که شاهد هستیم تلاش فزاینده آمریکا در سطح‌بین‌المللی برای اعمال تحریم نفتی علیه رژیم ایران، تماسها و سفرهای مقامات آمریکا در رابطه با کشورهای آفریقای جنوبی، ژاپن ،کره جنوبی وچین ،برای کاهش خرید نفت از رژیم ایران، برای آب بندی تحریمها و جلوگیری از تنفس اقتصادی رژیم؛ التزامات خودش را علیه رژیم به سرعت به همراه میآورد. به این معنی که وقتی رژیم به سیاقِ قبل از این تعادل، قصد دارد با شانتاژ، آمریکا و اروپا را عقب بنشاند و مانور نظامی راه می اندازد و اعلام می کند که تنگه هرمز را میبندد و مانع ورود و خروج نفتکشهای کشورهای عربی منطقه خلیج فارس میشود؛ در یک اقدام فراتر از متقابل، آمریکا ناوهایش را به خلیج فارس میفرستد و پانتا به طرز علنی سفارش بمب ۷تنی ضد استحکامات میدهد؛ و اعلام هم می کند که برای ایران است و کره شمالی. آن هم درحالی که رژیم قبل از ۲۴ساعت حرفش را پس گرفته است. ولی مهمتر از آن شاهزاده بن ولید بن طلال رئیس شرکت سهامی سلطنتی عربستان است که درباره تهدید رژیم ایران به بستن تنگه هرمز به تلویزیون سی.ان. ان می گوید: “برای مقابله با اقدام رژیم ایران، ما هر چقدر نفت نیاز باشد، جبران خواهیم کرد. این یک پیام بسیار قوی به رژیم ایران است، که آن‌قدر با موضوع تنگه هرمز، اقتصاد جهان را تهدید نکن. اگر مجبور شویم، و نیاز باشد، ما استخراج نفت خود را افزایش خواهیم داد و کمبود نفت را جبران خواهیم کرد. (تلویزیون سی ان ان:۹۰۱۱۰۳) و چند روز بعد در ۷بهمن، بلومبرگ می نویسد: نظرسنجی ها نشان میدهند بازارهای نفت، حمله نظامی به رژیم ایران را تحمل خواهند کرد!
با بهار عرب و ادامه بی وقفه آن؛ فضای منطقه هم برای رژیم غیرقابل تنفس شده و مشخصا قیام قهرمانانه و شگفت مردم سوریه که حکومت ننگین بشار اسد را یعنی تکیه گاه استراتژیکِ رژیمِ «لرزان»۱ ایران را هدف قرار داده است. چون سرنگونی اسد کابوس سرنگونی برای رژیم هم هست. رژیم اسد در سوریه به عنوان تکیهگاه استراتژیک رژیم آخوندی برای دست اندازی به عراق و لبنان و فلسطین، اکنون به رغم همه امدادهای جنایتکارانه رژیم؛ چشم انداز سرنگونی نزدیک را تجربه می کند. سرسختی و مقاومت بی همتای مردم سوریه به رغم تمامی چشم پوشیهای ناجوانمردانه در ازای کشتار و خونریزی اسد؛ از همه سو؛ جهان را وادار به واکنش ساخته و اتحادیه عرب را ناگزیر به ارائه طرح برکناری اسد کرده است. تصمیم اتحادیه عرب برای توقف کار ناظران این اتحادیه در سوریه و پیشگامی عربستان در بستن راههای فرصت برای اسد؛ راهی شدن هیلاری کلینتون، رئیس اتحادیه عرب و وزرای خارجه بریتانیا و فرانسه برای فشار آوردن تصویب قطعنامه ملل‌متحد علیه سوریه و برای برکناری اسد در روز۱۱بهمن و تصریح جی کارنی سخنگوی کاخ سفید به این که سرنگونی نظام سوریه محتوم است و سرافکندگی مسکو در برابر تودهنی محکم ارتش آزادی مبنی برنپذیرفتن مذاکره پیشنهادی اش با بشار و تسلیم سوریه به پذیرش پیش نویس جدید شورای امنیت درباره سوریه؛ بازتاب همین ایستادگی سرسخت مردم شجاع سوریه بود که طفل ۵ماهه در آن شهید زیر شکنجه است. آثار این موج احیا کننده تغییر علیه حیات رژیم آخوندی تا آنجاست که در عراق؛ به میزان مواضع جدی نیروهای ملی عراق و مشخصا العراقیه و به دلیل بازتابهای بهار عرب در آرایش سیاسی منطقه و پس رفت رژیم در تعادل قوای موجود؛ تحولات به سرعت به زیان مالکی دست نشانده رژیم رقم میخورد. موضعگیری اردوغان علیه مالکی؛ شاخصهای تعادل جدید و ادامه تعادل جهانی است که تماما علیه رژیم عمل میکند.
موضعگیری عفو بینالملل علیه اعدامها در عراق و موضعگیری سایر ارگانهای بینالمللی علیه فساد و نقض حقوق بشر توسط مالکی؛ و معرفی عراق به عنوان فاسدترین کشور در جهان؛ نمودهایی فراتر از سررفتن حوصله آمریکا از مالکی؛ دست نشانده خامنهای در عراق است. کما این که شاهد هستیم این بار خود هیلاری کلینتون یعنی مسئول سیاست خارجی آمریکا با صراحتی بیشتر از زبان دیپلوماتیک به مالکی اخطار می دهد که کافیست. فرصتها را از دست نده و به دموکراسی پای بند باش. حمایت تلویحی کاخ سفید و بایدن از العراقیه در برابر مالکی با هر انگیزه تحولی بود که محصول همین تعادل است و البته طبق قانون بقا میزان ایستادگی نیروهای ملی عراق مختصات بعدی را تعیین می کند. هرچند پس از این هم اوضاع هرطور که بچرخد؛ دیگر وصله پینه با مالکی آینده دار نیست و هر میزان از عدم جدیت در این موضوع حتما قیمت را از مردم عراق میگیرد و بحران سیاسی را به شکل دیگر ادامه دار می کند ولی نهایتا اوضاع از هرطرف که بچرخد؛ صورت مساله برای حل بحران یعنی کنار گذاشتن مالکی خودش را تحمیل خواهد کرد. در چنین اتمسفر سیاسی؛ فضای تنفس رژیم به شدت تنگ و رژیم برای پیشبرد سیاستهای مداخله جویانه منطقهییاش منزوی و دست تنهاست. سفر عمار حکیم به ترکیه پس از تهاجم اردوغان به مالکی و دفاع از خواستهای العراقیه در ترکیه با هر نقطه آغازی که باشد؛ (چه برای نرم کردن موضع ترکیه علیه مالکی به دستور رژیم و چه به دلیل شکاف در باند مالکی) شاخص همین تعادل سیاسی و به زیان رژیم است.
پس تا اینجا به قول الشرق الاوسط رژیم به جای معامله؛ سیلی دریافت کرده است. به این معنی که سرمایه گذاریهای چندین دهساله اش برای درست کردن جا پا برای خودش در کشورهای منطقه و تعیین عمق استراتژیک را؛ باران قیام در منطقه و بخصوص جانفشانی حیرت انگیز مردم سوریه و ساختن چشمانداز نزدیک سرنگونی اسد شست و برد. یکی از شاخصهای مهم فروریختن هژمونی رژیم در منطقه؛ پرچمداری صلح توسط محمود عباس در فلسطین و آشتی حماس با فتح به معنی پذیرش هژمونی محمود عباس توسط حماس به ریاست خالد مشعل و در ادامه اش ملاقات ملک عبدالله پادشاه اردن با خالد مشعل برای اولین بار از زمان اخراج او از اردن در سال ۱۹۹۹ است. که خودش این سفر را یک ”شروع خوب و جدید ”به سوی برقراری روابط بهتری با این پادشاهی نامید!! معنی تحت اللفظی این یعنی شکستن هژمونی رژیم در فلسطین هم!
اما وضعیت رژیم به لحاظ درونی اگر به مراتب بدتر از بیرون نباشد مطلقا بهتر نیست و نمایش انتخابات که فی نفسه برای رژیم همواره شقه زا و از بابت بیرون ریختن ناگزیر ماهیت گرگها در جنگ قدرت در انظار عموم مردم و ایجاد فرصت برای آنها، مرگزاست؛ این بار پس از ۳۳سال حاکمیت؛ به معنی پیمودن همه راهها برای ماندن در قدرت؛ مرحله پایانی رژیم را درچشم انداز روشنتری قرار می دهد. زیرا آخرین راه حل یعنی تک پایگی به مفهوم طراحی سیاستهای ضروری جذب و دفع در درون رژیم و آرایش گرفتن برای مقابله با شقهها در راس رژیم و اسکات گرگهای گلاویز در درون ساختار قدرت؛ به بن بست رسیدهاست . اکنون جنگ خونین و تعارض در درونی ترین لایه و در هسته مرکزی نظام به شکل غیر قابل لاپوشانی فوران کرده؛ یعنی درگیری بین خامنهای و احمدی نژادی است که ولی فقیه همه بلاها و از جمله مناظرهها و قیام ۸۸ و سرکوب قیام و استخوان لای زخم موسوی و کروبی و مهمتر و کیفیتر از آنها رفسنجانی را پذیرفته تا با عنتر، لوطیگریش را برای پیش بردن سیاستهای بیرونی و درونی نظام ولایت میسر کند و حالا دعوای غریبی است دعوای بین عنتر و لوطی. یعنی از هم باز شدن هسته مرکزی نظام و دوران پایانی. به همین دلیل هم جای دیگری برای ولی فقیه نیست که به آن پناه ببرد. هرشق ممکنی هم که پیش بیاید؛ چه با حذف احمدی نژاد چه بدون حذف احمدی نژاد به دلیل گسیختن ارگانیسم اصلی؛ این نظام دیگر نظام بشو نیست. ضمن این که به طور قانونمند خامنه ای نمی تواند و نباید به احمدی نژاد امتیاز بدهد چون به معنی تغییر حاکمیت از ولی فقیه به احمدی نژاد است به همین دلیل هم به او میگویند انحرافی و به همین دلیل میگویند از فتنه گران بدتر است چون آن بیچارهها!! که نه تنها سر ولی فقیه حرفی نداشتند بلکه مدافع سینه چاک ولایت هم بودند و فقط از قدرت سهم میخواستند ولی این یکی سر ولایت حرف دارد و خودش را ولی فقیه مدل کورشی به معنی مدل مشتری دارتر می داند و مساله حل کن تر از خامنهای برای نظام. بی دلیل هم با امام زمان رابطه ندارد و در آن نمی دمد چون می خواهد فرش ولایت مطلقه را به کمک همین امام زمان و کورش چفیه برسر و ایرانیت و اسلامیت از زیر پای سیدعلی بکشد. رحیم مشائی را هم به همین دلیل حاضر نیست با همه قیمتی که برایش داشته از دست بدهد چون چهره ایرانیت و به اصطلاح مدرنیته ولی فقیه است که اساسا مصرف خارجی دارد و می توان با آن چشمک و چراغ زد و فضای متخاصم را نرم کرد. ۱۱روز هم عمدا درخانه نشست که همه خبردار شوند که او با ولی فقیه فعلی جنگ دارد و یکی نیست همه علمای اعلام هم که خودشان را کشتند حاضر نشد عذر بخواهد چون دنبال نان سیاسی این دگردیسی فریب و دجالیت است. در چنین وخامت غیر قابل جبرانی که باهنر آن را به درستی خنجری به پهلوی نظام میداند که فرو شده و حتی اگر آن را دربیاورند زخمش مداوا شدنی نیست؛ سیاست خامنهای در برخورد با اصولگرایان متخاصم که باند خود او هستند و احمدی نژاد و باندش به چه صورتی است؟ وحوشی که هراسمی برخودشان بگذارند از جبهه متحد و جبهه پایداری تا هریاوه دیگر؛ به تعداد جانوران موجود در آن، خودشان با خودشان تضاد دارند و بالمآل نمی توانند خط ولایت را پیش ببرند. به همین دلیل از مصلحی وزیر اطلاعات رژیم تا با هنر نایب رئیس مجلس ارتجاع تا احمد خاتمی و آیت الله مهدوی کنی همه هشدار می دهند که این انتخابات چالش امنیتی برای نظام است. خامنه ای که کمی حواس جمع تر است می گوید همیشه انتخابات برای ما با مشکل امنیتی همراه بوده این یکی هم مثل بقیه و باید حواس جمع باشید یعنی می خواهد تغییر دوران در رژیم را بپوشاند ولی اوضاع خرابتر از آن است که با این وصله پینههای مقام ولایت شکافش هم بیاید. بیرون زدن سردار پاسدار علایی رئیس سابق ستاد مشترک سپاه پاسداران، قائم‌مقام سابق وزرات دفاع؛ و از فرماندهان ارشد سپاه در سالهای جنگ و نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران اصلا تصادفی نیست و عطف به همین شکستگی هیمنه درونی ولایت در مرحله تجزیه هسته مرکزیش و شاید محصول ۱۱روز خانه نشینی احمدی نژاد است که ولی فقیه نتوانست در مقابل آن کاری بکند. البته سردار علایی به نظر نمی رسد تنها باشد و مردن ۴سردار پاسدار دیگر در عرض چند روز؛ به نظر می رسد برای ممانعت از الگو برداری از سردار پاسدار علایی باشد. ضمن این که به نظر می رسد این مردنهای هماهنگ در ۴روز متوالی؛ نمی تواند سوژهیی برای ترساندن سردار علایی باشد. چون او به دلیل سمتهایش و نزدیکی به ولی فقیه مرحله درهم شکستگی ایشان را دریافته و به موقع نامه نوشته و ولی فقیه را بدتر از شاه دانسته و وعده سرنگونی دیکتاتور!!! را داده چون دیدیم که زیاد اتفاقی هم نیافتاد سردار علایی درخانهاش هست بعد از مردن آن چهار سردار هم، مرگ آنها را تسلیت گفت و ماکزیمم حرف هم به او این بود که اقتدار گذشته را و خدمات خودت را خراب نکن و یک نفرهم خطاب به او نوشت شرم کن. بسیجیان هم درشعارهایشان در اطراف خانه او همین را گفتند ولی اتفاق دیگری برای او نیفتاد ولی برای ولی فقیه افتاد. یعنی داستان علایی به رغم مردن آن ۴سردار پاسدار دیگر به شکل بدتری تکرار شد. یعنی اگر نامه سردار علایی را روزنامه اطلاعات چاپ کرد؛ عماد افروغ نماینده سابق مجلس رژیم(که ایشان هم گویا قبلا در سپاه بوده اند) در تلویزیون رژیم درهم شکستگی ولی فقیه را جار زد و گفت: اگر ولی فقیه صلاحیت نداشته باشد، باید عزل شود بعد هم که به او خرده گرفته شد گفت: «از یکی از افرادِ بصیر شنیدم که، افاضه فرمودند که فلانی از گفتگویِ خود در پارکِ ملت، پشیمان شده است. در پاسخ به او باید بگویم، «در طولِ حیاتم به غیر از یک مورد، از هیچ اتخاذِ موضعی پشیمان نشده‌ام”» ( سایت سحام نیوز۹۰۱۱۰۱)
اگر هیچ کس دیگر در نظام حرف نزده بود و فقط حرفهای باهنر نایب رئیس مجلس رژیم بود؛ کافی بود که شکستن هسته مرکزی نظام سرعت گرفتنش در سراشیب مرگ مشخص شود: با هنر دو ویژگی برای نمایش انتخابات رژیم بر می شمرد: ۱ـ چالش امنیتی(به مفهوم تهدید تجدید قیام) ۲ـ درگیری درون باند خامنه ای علاوه برباندهای بیرون آن. تعابیر باهنر بهترین تبیین این دو پارامتر به معنی وجوه افتراق این انتخابات با قبلیها به دلیل مرحله رژیم است و چشمانداز دریدن همدیگر در آخرین مرحله از جنگ گرگها. به نقل از خبرگزاری سپاه پاسداران(فارس) می خوانیم:

با هنر: برای چالش امنیتی در انتخابات آتی مسئولان باید اقدامات جدی را اعمال کنند. چرا که تلاش دشمن برای چالش امنیتی از ویژگی‌‌های انتخابات مجلس نهم است.
• فارس: انتخابات مجلس نهم چه ویژگی‌‌های بارزی دارد که در انتخابات گذشته وجود نداشته است؟
باهنر: انتخابات مجلس نهم اولین انتخابات بعد از فتنه ۸۸ و بیداری اسلامی است. البته باید گفت فتنه ۸۸ یک مسأله بی‌نظیر در کشور ما بود. ما ۳۰ انتخابات برگزار کرده بودیم اما از هیچ کدام از آنها بحث فتنه پیش نیامده بود.
فارس: گفتید اولین ویژگی انتخابات۹۰، اولین انتخابات بعد از فتنه ۸۸ است، ویژگی دوم چیست؟
باهنر: ویژگی دوم انتخابات ۹۰ این است که برخلاف گذشته که همواره یک جریان در مقابل جریان دیگر قرار می‌گرفت، یعنی گروهی محافظه‌کار، گروهی رادیکال، گروهی چپ، گروهی راست، گروهی اصلاح‌طلب بود و گروهی اصول‌گرا، اما امروز دو جریان در مقابل نیروهای انقلاب ایستاده‌اند؛ یکی فتنه و دیگری انحراف.
* فارس: بین فتنه و انحراف شما کدامیک را مسأله اصلی می‌دانید؟
باهنر: بنده معتقدم انحراف مسأله اصلی ما نیست، اما انحراف خیلی پیچیده‌تر و خطرناک‌تر از فتنه است. علت این خطر هم این است که انحراف از دل اصول‌گرایی خارج شده است. اینها خودشان را خیلی امام‌زمانی‌تر از ما می‌دانند و مدعی‌اند ولایت فقیه را بهتر از ما می‌فهمند و قبول دارند… قدرت و ثروت این جریان را خطرناک‌تر کرده است.
* فارس: اگر فتنه و انحراف رقیب اصول‌گرایان در انتخابات آتی است راه‌کار اصول‌گرایان برای مقابله با این جریان‌‌ها چیست؟
باهنر: وقتی جامعه مدرسین که چندین دوره است در انتخابات وارد نمی‌شود، خود را ملزم به ورود به انتخابات مجلس نهم می‌داند یا آیت‌الله مهدوی کنی پرچم وحدت را بلند می‌کند ما باید متوجه خطر انحراف و فتنه بشویم و وحدت کنیم. این‌که مقام معظم رهبری از خطر چالش امنیتی می‌گویند. فتنه و انحراف را شامل می‌شود. فتنه به‌صورت بالفعل و انحراف به‌صورت بالقوه می‌تواند یک فتنه و خطر بزرگ باشد. * فارس: علت این‌که شما بالفعل شدن خطر جریان انحرافی را خطرناک‌تر از فتنه می‌دانید چیست؟ باهنر: بنده به صراحت می‌گویم که خطر بالفعل شدن جریان انحرافی بیشتر از جریان فتنه است. در صورت قدرت گرفتن جریان انحرافی، اصل نظام و ولایت فقیه به چالش کشیده و انقلاب اسلامی تهدید خواهد شد.
* فارس: آیا حضور جریان انحرافی در قدرت می‌تواند بالفعل شدن خطر این جریان را به تهدیدی علیه انقلاب تبدیل کند؟
باهنر: جریان انحرافی هم‌چون موریانه داخل نظام را می‌خورد و خطر آن بسیار بزرگ‌تر از آن است که حدسش را بزنیم. * فارس: شما فکر می‌کنید جریان انحرافی تا کجا می‌تواند پیش‌رود و نهایت خطر این جریان چقدر می‌تواند باشد، لطفاً صریح بفرمایید تا موضوع بحثتان روشن‌تر شود؟
باهنر: انشاالله که خواب انحرافی‌‌ها تعبیر نخواهد شد اما نعوذبالله تعبیر شود پنج یا ده سال دیگر، از انقلاب اسلامی یک حکومت خالص بر مبنای اسلام آمریکایی درست می‌کنند بدون این‌که کودتایی بکنند به‌دنبال آمریکایی کردن اسلام و انقلاب اسلامی هستند.
* فارس: آیا شما اشاره‌و کدی دارید که برای مثال گفته خود مطرح کنید؟
باهنر: وقتی می‌گویند مکتب ایران را باید ترویج کنیم و اسلام دیگر پاسخگوی نیاز بشری نیست، آمریکایی کردن انقلاب است. ما در گذشته هم به کورش کبیر احترام می‌گذاشتیم اما این‌که کورش جایگزین ائمه ما شود یک انحراف پیچیده و خطرناک است. شاید مصلحت نباشد این حرف را بگویم اما خدای نکرده اگرکار جریان انحرافی به جایی که نباید برسد، برسد، آن موقع ممکن است مصلحین نظام داستانی که حضرت امیر بر سر خوارج آورد را بر سر جریان انحرافی بیاورند(پایان نقل قول از فارس)
نتیجه گیری بسیار ساده و ابتدایی از اظهارات ناگزیر باهنر این است که: ناممکن بودن مهار، از هم گسیختگی غیر قابل ترمیم؛ و فروپاشی غیر قابل کنترل مشخصههای این مرحله از رژیم است. اما هنوز باقی است… وجه دیگری که حیات رژیم را پا به پای درهم شکستگی درونی درهم می پیچد و راه تنفس را بر او می بندد؛ مساله تحریمهای نفتی و تحریم بانک مرکزی و بانک تجارت رژیم و تاثیر غیرقابل کنترل این تحریمها در فلج شدن اقتصاد و انفجار ناگزیر نارضایتی عمومی است. این تحریمها بر اقتصادی تحمیل شده که خود به خود و به دلیل ساختار بیمار و مدیریت فاسدترین باندهای مافیایی رژیم برآن؛ رکود و ناکارآمدی، جزو صفات ممیزه و برجسته اش بوده است. تورم ۴۰درصد باوجود ۷۰۰میلیارد دلار درآمد نفت؛ هنری است که تنها از ولی فقیه و باندهای آدمخوارش بر میآید ولی تحریمها تنها اقتصاد علیل فعلی را از کار نمی اندازد؛ بلکه پیامدهای سیاسی آن فوران بحران اجتماعی و پیامدهای اقتصادی آن علاوه بر بحران غیر قابل مهار اجتماعی؛ از کارانداختن نفس رژیم را هم درپی دارد.
تلاطم در بازار طلا و ارز ایران باعث شده که ریال ایران در یک سال گذشته نیمی از ارزش خودش را از دست بدهد بعد از تحریم بانک مرکزی و تحریم نفتی آمریکا، دلار به قیمت ۲۱۰۰تومان معامله شد و قیمت سکه با جهشی بی سابقه در اقتصاد ایران از مرز یک میلیون تومان گذشت. به گفته کارشناسان ارزش ارز یک کشور همیشه شفاتترین شاخص در باره اعتماد اقتصادی به آن کشور است.اقتصاد دانان برای افزایش ۲۴درصدی قیمت جهانی طلا و افزایش ۱۵۰درصدی بازار داخلی دو دلیل عمده دارد یک دلیل این است که دولت شروع به چاپ بی رویه پول کرده در نتیجه ارز ملی بی اعتبار شده و علت دوم هم ریسک سرمایه گذاری در ایران است. تا الان چاله چوله ها را رژیم با درآمد بالای نفت پر می کرده و تنها ابزارش بوده ولی الان با تحریمها این راه تنفس بسته شده و رژیم دیگر ابزاری برای رویارویی با این معضل ندارد و این موضوع آنقدر حیاتی و فراگیر است که باندهای رقیب احمدی نژاد زیاد نمی توانند رویش مانور بدهند اگرچه غر می زنند ولی چون سگها همه می دانند که در انبان چیست و می دانند سکوت احمدی نژاد برای این است که راه حلی وجود ندارد و این سیلی که آمده است؛ همه را خواهد برد؛ زیاد مته به خشخاش نمیگذارند. تک نرخی کردن قیمت ارز و افزایش سود سپرده بانکی راه حلهای گورزادی بودند که چند ساعت هم نتوانستند بحران را مهار کنند. راه حل دستگیری صرافانی که معامله نکنند یا تک نرخی را رعایت نکنند هم افاقه نکرد. چشم انداز هم بسیار روشن است. وقتی قیمتها ساعتی بالا می رود آیا اقتصاد در حال تعادل و رو به بهبود است یا رو به یک بحران عمیق؟ و آیا شرایط بین المللی و شرایط سیاسی ایران را برای سرمایه گذاری کم خطرتر و کم ریسکتر کرده یا ریسکها را پررنگتر کرده اند؟ واقعیت این است که پس از تحریمها ریسکها رسمی شده اند و به همین دلیل کاهش بحران امکانپذیر نیست ولی افزایش بحران قانون این شرایط است به همین دلیل است که عسگر اولادی می گوید ۶ماه دیگر با قحطی مواجهیم. این درحالی است که ۵۰تا ۶۰ درصد مردم ایران زیر خط فقر هستند و چون به برکت رژیم آخوندی تولید داخلی هم خیلی سال است که فاتحهاش خوانده شده و بخش عمده سبد کالاهای ضروری خانوار ایرانی کالای وارداتی است؛ با تحریم بانک مرکزی و بخصوص بانک تجارت؛ این واردات به صفر میل می کند و قیمت اجناس افزایش تصاعدی خواهد داشت و در نتیجه بخش بیشتری از مردم زیر خط فقر قرار خواهند گرفت. به این ترتیب؛ توده های گرسنه به خیابان آمده با زخم ۳۰ساله از خنجر ولایت؛ احتمالا از پس گرگهایی که در چالش انتخابات برای هم دندان تیز کرده اند برخواهند آمد. یوم المظلوم علی الظالم… در راه است. این طور است که رژیم از هرطرف که بچرخد برایش زیان است؛ و در مرحله باخت باخت؛ باید تاوان ۳۳سال فاجعه و جنایت را پس بدهد…
مرگ ظالمان، ظالمان، ظالمان، سخت و بی امان بی امان بی امان.
پانویس۱ ـ (لرزان یک برداشت صوری نیست. واقعیت رژیم آخوندی است که به لحاظ ماهیت ناهمخوان با عصر حاضر است. عصری که دولتها حداقل برای دموکراسی آبروداری می کنند و مهمتر از آن ملتها جز به دموکراسی و آزادی رضایت نمی دهند. به همین دلیل این رژیم به لحاظ شرایط زیست محیطی سیاسی ناهمخوان و بی ریشه است و مجبور است برای حفظ بقای خودش سیاستهایش را خصمانه و جنگی بچیند و پیش ببرد و هرگاه این امکان را نداشت؛ گاه رفتنش است)

مهین حری http://www.hambastegimeli.com/

About Me

گُل فروش خيابان
مشاهده نمایه کامل من